جانِ قلم
فریاد که از بد سری چرخ نگونسار پای قلم امروز فرومانده ز رفتار
گامی ننهد پیش و نگوید سخنی چند با آنکه جهانی هنرش راست خریدار
از چیست معذّب که قدم بازکشیده است؟ وز کیست مکدّر که زبان بسته ز گفتار؟
دانم به دلش حسرت یک قطره سیاهی است تا شرح دهد قصّه ی این غصّه به یکبار
خشک است گلویش ز تف سوگ عزیزی کز دانش خود داد به او جلوه ی بسیار
تنها نه قلم سوگ نشین است که هستند افسانه و تاریخ سیه پوش و عزادار
می مویم و می سوزم از این درد و بر آنم تا فاش کنم راز نهان در بر احرار
دردا و دریغا که از این صفحه ی گیتی بر شد به فلک جان قلم ایرج افشار
18/ 12/ 1389
دکتر هومن یوسفدهی، دهلی