«هـ» نویسه ای است که بیش از دو دهه مرا دلمشغول خویش کرده است.
روان چو باد به باده قریب باید شد بدان صفت که قریب است دال باده به «ها»
(حسن دهلوی)
گرافیک جادویی «ها» مرا به طراحی صدها «ها» از کوفی تا کودکانه و از سه چشم تا پنج چشم کشانید و از آنجا به دریای «هیچ» و از آنجا به آسمان «هو».
در نمایشگاه «هو» از میان چندین اجرای گوناگون، یازده اثر برابر حساب جمّل «هو=11» برگزیده و در برابر دیدۀ زیباپسند مخاطبان قرار گرفته است. «هو» های این مجموعه، رنگارنگاند و متنوع.
«هو» کلمه ای ساده و دو حرفی است و مینیمالی از صورتهای گوناگون خداوندگار است. در این نمایشگاه کوشش شده تا با پاسداشت سنّت خوشنویسی، برای نخستین بار «هو» به ساده ترین (مینیمالترین) شکلی که ممکن است به یک حرف تعالی بیابد و همچون مفهومش به یگانگی و وحدت برسد. حرف «هـ» که «واو» ی در دل دارد و نیز حرف «واو» که «هـ» ایی در بر دارد، هم پنهان و هم آشکار.
«هـ» از زیباترین نویسه های خط فارسی است. زیبایی فرم و ساختار حرف «هـ» چشمان هر هنرستایی را تحت تأثیر قرار میدهد. ذات «هو» و علّت پیدایش آن در ذهن آدمی، چارچوبی تقریباً یکسان دارد ولی رنگش برساختۀ باورهای آدمیان است.
ز خطّ وهمیی، های هویّت دو چشمی میشود در وقت رؤیت
نماند در میانه رهرو و راه چو های هو شود ملحق به الله
(شبستری، 79)
رشادت «هو» در برداشتی از خطِ محقَّق و ثلث ایرانی، روایتی نو از تایپوگرافی کهن ایرانی را به نمایش میگذارد که از روح سنّت و برداشتی معاصر همگام با مفهومی دیرپای برخوردار است.
ترکیباتِ «هو» بیشتر در کادر مربّع و مستطیل اجرا شده که استوارترین شکلهای هندسی است و تعادل کامل را مینمایاند.
«هو» خداست و هر کس خدایی و در نتیجه «هو» یی دارد. «هو» واژهای فراگیرتر از الله است و خدایان تمام ادیان و مذاهب در آن میگنجند. حتی بیخدایان و خداناباوران نیز «هو» یی دارند و هوی هر آدمی به رنگی و حال و هوایی است. هوی بیشتر آدمیان، نیازمندیهای روزمره است و «نیازمندیها» در دورۀ معاصر بخشی از اخبار و رویدادها بشمار میرود و در شمارگانی بسیار تکثیر و منتشر میشود.
***
از منظر واژگانی، «هو» در تداول صوفیان مخفّفِ «هُوَ» است و مراد خدای تعالی است. یا هو؛ ای خدا (یادداشت دهخدا)
شَهِدَ الله انّهُ لا اله الا هُوَ و الملئکهُ و اُلوا العلمِ قائماً بالقسطِ لا اله الا هُوَ العزیزُ الحکیم ....
(آل عمران، 18)
«هو» در زبان عربی، ضمیر (مفرد مذکر غائب) است. در زبانهای هندو اروپایی «هو» همان است که در جزء آغازین واژۀ «هنر: هونر» نیز دیده میشود و در معنای نیک و خوب است. «هو» پیشتر «سو» بوده و از راه سانسکریت وارد زبانهای هندی و ایرانی شده است. «س» در آغاز برخی کلمات به «هـ» بدل شده است؛ همانند سِندو به هِندو و سومن به هومن و نیز سکامنیشا به هخامنشیان. از این رو «سو» در معنای نیک و خوب به «هو» تبدیل شده است.
مولانا در دفتر نخست مثنوی آورده است:
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است
فکر ما تیری است از هو در هوا در هوا کی پاید؟ آید تا خدا
هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا
هاتف اصفهانی فرمود که یکی هست و هیچ نیست جز او، وحدهُ لا اله الا هو؛ و میتوان گفت که یکی هست و جز او هرآنچه به گمان هست، هیچ است و براستی جز «هو» آنچه هست، چیزی نیست.
جان عاشق نجوید الا هو دل عارف نپوید الا هو
غنچۀ شاخ گلشن لاهوت هیچ بلبل نبوید الا هو
من کیام تا زبان من گوید سخن از من نگوید الا هو
مست عاشق نخواهد الا دوست نعمتالله نجوید الا هو
(نعمت الله ولی، 519)
شب ز انجم گِرد بر گِرد حمایل طفلوار سیمهای قل هو اللهی عیان انگیخته
(خاقانی شروانی)
جامی در دفتر نخست سلسله الذّهب در اشارات به تنزیه و تقدّس حضرت حق، میسراید:
جلّ من لا اله الا هو لاتقل کیف هو و لا ما هو ...
چون نه نوع آمد و نه جنس او را پس چه معنی سئوال ما را هو
لا و هو هر دو نفی و اثباتند نافی غیر و مثبِتِ ذاتند
چند از این غافلی و گمراهی لا و هو ورد خود کن ای لاهی
تا دهد لا و هوت قوّت و قوت ببَرد تا سرادق لاهوت
به هوا و هوس در او نرسی تا ز لا نگذری به هو نرسی
هو کفایت ز غیبِ ذات شناس مکنش بر دگر ذوات قیاس
(جامی، هفت اورنگ)
هو، پنهانی است که مشاهدۀ آن غیر را درست نیاید. (تعریفات میر سید شریف)
و همچنین کنایه از غیب مطلق و یکی از اسماء ذات است. (ریاضالعارفین، رضاقلی هدایت)
در اصطلاح عرفا و اهل معنای به معنای ناله و زاری به درگاه حق تعالی است.
در آن ساعت که ما مانیم و هویی ز بخشایش فرو مگذار مویی
(نظامی)
چو پیش هو، زنی هویی جگرسوز شود چون نافِ آهو، نافۀ ناک
(عطار)
گه به یک حمله سپاهی میشکست گه به هویی قلبگاهی میدرید
(حافظ)
هُو هُوَ لا الهَ الا هو لیسَ فی الدارِ غیرهُ موجود
(نعمت الله ولی، 278)
هو بِلا هو: اشاره به تفرید توحید است. (فی حاله الطفولیه، مجموعۀ سوم مصنّفات، سهروردی)
هو کردن: بر زبان آوردن کلمۀ هو، آوازی که از مستی و سرخوشی برآید.
گفت او را محتسب هین آه کن مست هو هو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن، هو میکنی؟ گفت من شاد و تو از غم منحنی
(مولانا)
هو کشیدن: بر زبان آوردن کلمۀ هو، آگاه کردن
هرچند نیست قافله در کار شوق را هویی کشیم و همسفران را خبر کنیم
(صائب)
هوهو زدن: آواز برآوردن.
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هو هو منه ز دست پیاله، چه میکنی؟ هی هی
(حافظ)
ای در طلب وصلت چون چرخ به سر گردان هم عابد یا هو زن، هم زاهد یا من هو
(نسیمی، 268)
هویِ نامه: کنایه از آغاز نامه.
کس چه داند گفتگوی عشق را انجام چیست عالمِ امکان درین مکتوب، هوی نامه است
(تأثیر تبریزی، 351)
واژۀ «هو» در سنّت اسلامی اشاره بر خداوند دارد. حروفیّه معتقدند که همۀ حروف مقدّسند و در هر حرفی رازی وجود دارد حروفیّه توجه خاصی به «هو» داشتهاند. «محبتنامه» فضلالله با هو آغاز شده و با حرفِ ه نیز به پایان رسیده است و محیطی در شرح آن آورده است: «ابجد هو 11 است که اگر با دو حرفِ هو و یک کلمۀ هو جمع شود، عدد 14 بدست می آید. این عدد معادل 14 حرف موجود در اجزای کلمۀ الله، 14 حرف محکم و 14 خط موجود در چهرۀ آدم و حوّا میباشد ... ابجدِ هو 11 است و این رقم معادل تعداد رکعات نماز یومیۀ مسافر است و در عین حال با حروف متشابه متناسب است ...» (اسلو اِر، 207-206)
نینوازان عثمانی گونه ای از هنرمندان صوفی مسلکند؛ ایشان در آغاز آموزش، هنرجویانشان را توصیه میکنند که راه صدا درآوردن از این نای بینوا، لب بر لبش نهادن است و چنانچه دمیدنشان همچون صدای «هو» باشد، بزودی «هو» هنرجو را یاری کرده و با دمدمۀ نایش همدم خواهد شد.
دمدمۀ این نای از دمهای اوست های هوی روح از هیهای اوست
در شعر فارسی ترکیبات بسیاری با هو ساخته شده و بکار رفته است، همچون: هُوَ اُذُن، هُوَ اَعلم بالصّواب، هُوَ الأعلی، هُوَ الله، هُوَ الذی یَقبَل، هُوَ اللهُ، هُوَ الاولُ و الاخِرُ، هُوَ حسبی، هُوَ الحقُّ، هُوَ الظاهر، هُوَ العزیز، هُوَ العلیُّ الاعلا، هُوَ الغفور، هُوَ الغنی، هُوَ الفتاح، هُوَ الفردُ الواحد، هُوَ المُصَوِّر، هُوَ المطلوب، هوی تصویر، هوی نامه.
شد سرنوشت من ز ازل داغِ عشق او مانند کاتبی که به عنوان نوشته هو
(تأثیر تبریزی)
کمترین هنروران
حمیدرضا قلیچ خانی
تیرماه 1398