هنگامی که دیوان سه جلدی بیدل دهلوی را در سال های 87-88 می خواندم، بیت هایی که به نظرم زیباتر بودند را یادداشت کردم و این نوشته، حاصلِ آن است. شماره ای که پس از هر بیت آمده، اشاره به مجلد و صفحۀ بیت دارد بر اساس: کلیات بیدل، اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی، نشر الهام، 1376، تهران
گلچینِ سروده های بیدل، بی شرح و تفسیر:
دستگاه لاف بسیار است، اما مرد کو/ آبروی ذوالفقار از سعی دست حیدر است (ص115)
چو من دیگر سپند آهنین جانی نمیباشد/ در این مجمر به خاموشی به سر بردن هنر دارد (ص119)
شنیدن جمله دیدن دارد اما کیست تا فهمد؟/ که هستی داشت بیماری و مردن بود درمانش (ص141)
بر زبان حرف نسب راندن دلیل ابلهی است/ لاف عزت چون نگین تا کی ز نام دیگران (ص158)
فنا ز عین بقا گل کند؟ محال است این/ مگر خیال، که گویند عارفان حادث (ص182)
گل مراد در آغوش خویش مییابی/ چو غنچه دانی اگر دارد انتظار چه حظ (ص192)
ز سعد و نحس میندیش اگر تو را خردی است/ چو طفل چند کنی فکر جمعه و شنبه (ص200)
غفلتزده در عرصۀ تحقیق دویدی/ آیینه جلا دادی و جز رنگ ندیدی (ص216)
خلقی است خودستای زر و مال داشتن/ زین داشتن که بایدش آخر گذاشتن (ص223)
عشق باقی و مابقی فانی/ این زمان کو ایاز و کو محمود؟ (ص259)
از عدم میرویم سوی عدم/ پس کدام آرزو، کجاست مراد؟ (ص265)
بیدل امشب بتی به جلوه رسید/ اولش مِهر بود و آخر ماه
حرف نامش اگر کنی تکرار/ گل کند لاالهالاالله (ص313)
زاهدان کوسه را ساز بزرگی ناقص است/ ریش هم میباید اینجا درخور دستارها (ص336)
میدهد زخم دل از بیداد شمشیرت نشان/ میتوان فهمید مضمونِ کتاب از بابها (ص339)
زندگی موضوع اضداد است صلح اینجا کجاست/ با نفس باقیست تا قطع نفس پرخاش ما (ص344)
نیاز و ناز با هم بس که یک رنگند در گلشن/ ز بوی غنچه نتوان فرق کرد آواز بلبل را (ص349)
تپشهای نفس از پردۀ تحقیق میگوید/ که تا از خود اثر داری نخواهی آرمید اینجا (ص364)
به سر بردیم در شغل تأسّف مدت هستی/ رهی کردیم چون مقراض قطع از لب گزیدنها (ص383)
یارب از سعی بیاثر تا چند/ آب کوبد کسی به هاونها (ص392)
طبع دون از ره تقلید به نیکان نرسد/ پای اگر خواب کند چشم نخوانند او را (ص426)
در طریق نفع خود کس نیست محتاج دلیل/ بی عصا راه دهن معلوم باشد کور را (ص436)
جاهل از جمع کتب صاحب معنی نشود/ نسبتی نیست به شیرازه سخندانی را (ص438)
ز پیدایی به نام محض چون عنقا قناعت کن/ فراغ اینجا کسی دارد کزین عنوان شود پیدا (ص435)
تا تقاضا به میان آمده، مطلب رفتهست/ نیست غیر از کف افسوسطلبها، لبها (ص451)
از شکست ما صدای شکوه نتوان یافتن/ شیشه اینجا میگشاید لب به تحسین سنگ را (ص452)
دردسر زبان مده از حرف نارسا/ از خم برون میار می نارسیده را (ص455)
خیالآبادِ یکتایی قیامت عالمی دارد/ که هر جا وارسی باید پرستیدن همین خود را (ص477)
کارها داریم بیش از رنج دنیا، چاره نیست/ احتیاج است آن که رغبت میکند اکراه را (ص465)
حسد تا کی تعصب چند اگر درد دلی داری/ نیاز زاهدان بیخبر کن درد دینی را (ص469)
حدیث نرم نمیآید از زبان درشت/ شرارخیز بود طبع سنگ خارا را (ص472)
به سخن کشف معمای عدم ممکن نیست/ خامشی نیز نفهمید کلام دل ما (ص473)
شبنم، وصال گل طلبید آب شد ز شرم/ از هر که هر چه میطلبی این چنین طلب (ص507)
بیدل خراش، چهرۀ اقبال شهرت است/ عبرت ز کارخانۀ نقش نگین طلب (ص507)
به خامشی طلب از لعل یار کام امید/ که بوسه رو ندهد تا به هم نیاری لب (ص516)
چون خطِ پرگار عمری شد که سر تا پا خمیم/ ابتدای ما به فکر انتها افتاده است (ص518)
نیستی شاید به داد اضطراب ما رسد/ شعله را بیسعی خاکستر تسلی مشکل است (ص523)
در دوستان شکایت هنگامه گرم دارد/ هر جا خموشیی هست از شکوه، بیدماغی است (ص531)
درین هوسکده هر کس بضاعتی دارد/ دعاست مایۀ جمعی که دستشان خالی است (ص544)
در مشرب زن و از قید مذاهب بگریز/ عافیت نیست در آن بزم که سازش جنگ است (ص555)
بیوجود ما همین هستی عدم خواهد شدن/ تا درین آیینه پیداییم عالم عالم است (ص556)
تقلید محال است برد لذت تحقیق/ نعمت چو زبان بر نگوارد به سر انگشت (ص570)
معنی اقبال و ادبار جهان فهمیدنی است/ با وجود گنج در دست است عریان پشت دست (ص573)
اهل دنیا عاشق جاهند از بیدانشی/ آتشِ سوزان به چشم کودک نادان زر است (ص579)
حیف اوقاتی که صرف کوشش بیجا شود/ تیشه عمری نوحه بر جان کندن فرهاد داشت (ص588)
مرد را کسب هنر دام ره آزادگی است/ موج جوهر آب جوی تیغ را زنجیر پاست (ص595)
مه و سال و شب و روزت مجازی است/ حقیقت نه زمان دارد نه ساعات (ص600)
نه ذوق هنر دارم و نه محو کمالم/ مجنون توأم دانش و فرهنگ من این است (ص605)
هر که رفت از خود به داغی تازهام ممتاز کرد/ آتش این کاروانها جمله بر جان من است (ص620)
چیست نقد شعله غیر از سعی خاکستر شدن/ سال و ماه زندگانی مدت جان کندن است (ص621)
لاف هنر بیهدهست تا ننمایی عمل/ تیغ نگردد چنار گر همه تن جوهر است (ص624)
رنج خفت مکش از خلق به اظهار کمال/ نزد این طایفه بیعیب نبودن هنر است (ص638)
شنیدنی است سرانجام کار دیدنها/ نگه به گوش بدل کن که عالم آواز است (ص653)
جان کنی در عجز و طاقت ناگزیر آدمی است/ از نگین تا قبر، این فرهاد کندن داشته است (ص685)
گر همه حرفِ حق است آن دم که گفتی باطل است/ هر چه بیرون آمد از لب، خارجآهنگِ دل است (ص689)
یک جهان فضل و هنر خاک ره آگاهی است/ جوهر آینهها فرش گلستان صفاست (ص715)
عمرها شد بر خط پرگار جولان میکنیم/ رفتن ما آمدنها، آمدنها، رفتن است (ص728)
رندان مشکیبید ز معشوقۀ فربه/ کاین شکل دلاویز سراپاش سرین است (ص741)
ما هیچکسان، بیهده مغرور کمالیم/ گر ذرّه به افلاک پرد در چه حساب است (ص747)
حرص حصول مطلب، بینشئۀ جنون نیست/ از لب دو گام پیش است در عرصۀ دعا دست (ص752)
تا ابد شهرت عنقا نپذیرد تغییر/ ملک جاوید بقا هیچ نبودن بودهست (ص754)
طفل بازیگوش نسیانگاه سعی غفلتیم/ هر چه خواندیم از دبیرستان عبرت، یاد نیست (ص757)
نقشِ مردی آب شد از ننگ این زن طینتان/ کز نتایج ریش میزایند از بس مادهاند (ص783)
گر به شهرت مایلی با بینشانی ساز کن/ دهر نتواند نمودن آنچه عنقا وانمود (ص788)
از قبول خلق نتوان زحمت منت کشید/ ای خوش آن سازی که قابل نغمۀ تحسین نشد (ص793)
امروز ناقصان به کمالی رسیدهاند/ کز خودسری به حرفِ سلف خط کشیدهاند (ص806)
دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست/ شیر میغرند و چون وا میرسی بزغالهاند (ص813)
زمان فرصت هر چیز مغتنم شمرید/ که تا به حشر نخواهد شد آنچه اکنون شد (ص835)
خاطر نازک ما ایمن از آفات نشد/ سنگ در کارگه شیشهگران میباشد (ص859)
دوستان کامروز بهر آشنا جان میدهند/ گر بیفتد احتیاج از خویش هم بیگانهاند (ص864)
قابل شایستگی چیزی به از تسلیم نیست/ سجده گر خود سهو هم باشد عبادت میشود (ص865)
دور شکم اهل دول بین و دهل زن/ کاین طایفه را تخم امل حامله دارد (ص867)
قانون خیر باد جهان ساز مفلسی است/ هر جا رسید از کف خالی دعا رسید (ص871)
چه لازم تنگ گیرد آسمان ارباب معنی را/ شکنج ما همان مضمون که نتوان بست، بس باشد (ص884)
تو در آغوش بیپروای دل گنجیدهای، ورنه/ در این دقت سرا امید گنجیدن نمیگنجد (ص888)
موج از بیطاقتیها کرد ایجاد حباب/ بسمل ما را تپش زد بر پر پروازبند (ص893)
کشیدی سر به جیب اما نبردی بوی تحقیقی/ هنوز آیینه صیقل خواه زانوی تو میآید (ص12/2)
به گمنامی قناعت کن که جاه بیحیا طینت/ به سرها چرم گاوی میکشد تا کوس میسازد (ص14/2)
سهل است گذشتن ز هوسهای دو عالم/ گر مرد رهی یک دو قدم درگذر از خود (ص18/2)
سخن در پرده خون سازی به است از عرض اظهارش/ که از تحسین این بیدانشان دشنام میخیزد
(ص25/2)
خانهداری دیگر و صحرانوردی دیگر است/ تاب دلتنگی ندارد آنکه مجنون میشود (ص38/2)
فرصت ناز غنیمت شمر ای شوخ، مباد/ حسن تابد سر الفت ز خط و ریش شود (ص42/2)
جنس بازار وفا رنگ نمیگرداند/ دل چه مقدار گران گشت که ارزان کردند (ص43/2)
از اهل دول حیا مجویید/ اخلاق کجاست، منصب آمد (ص57/2)
نشود مقلّد راز دل به هوس محقق مستقل/ ز غرور اگر همه ناوکت به نشان رسد که خطا کند (ص57/2)
ساز عمر رفته جز افسوس آهنگی نداشت/ زان همه خوابی که من دیدم همین افسانه ماند (ص60/2)
مرگ صاحب دل جهانی را دلیل کلفت است/ شمع چون خاموش گردد داغ محفل میشود (ص66/2)
عِرض اهل هنر نگه دارید/ پیش طاووس نام پا مبرید (ص74/2)
نمیباشد ز هم ممتاز نقصان و کمال اینجا/ خط پرگار در هر ابتدایی انتها دارد (ص82/2)
ماضی از مستقبل این انجمن پر میزند/ آنچه پیش چشم میآرند از دل بردهاند (ص85/2)
هر کجا رفتم نرفتم نیم گام از خود برون/ صد قیامت رفت و امروزِ مرا فردا نکرد (ص130/2)
می چارهگر کلفت زهّاد نگردید/ توفان مگر از عهدۀ مذهب به درآید (ص131/2)
از نغمۀ تحقیق صدایی نشنیدیم/ فریاد که ساز همه خاموش برآمد (ص133/2)
عاشقان پر بیکساند، از درد نومیدی مپرس/ حلقه را از شوخ چشمی، جا برون در بود (ص141/2)
خموشیام به کمالیست کز هجوم شکست/ صدا چو رنگ ز مینای من جدا نشود (ص144/2)
هر چه دارد محفل تحقیق امروزست و بس/ خاک بر فرق دو عالم دی و فردا کردهاند (ص144/2)
عروج عالم اقبال زندگی دردست/ نفس به عالم دیگر رسد چو آه شود (ص156/2)
شرم کم دارد ز ناموس عدم/ هر که طومارِ نسب وا میکند (ص166/2)
ز نام جاه حذر کن مباد نقش نگینش/ به نقب قبر کشد تا هوس به کندنش افتد (ص169/2)
آخر پی تحقیق به جایی نرساندم/ بیرونم از این دشت اقامت هوسی برد (ص179/2)
آتش فکر قیامت در قفا افتاده است/ صد هزار امروز دی گردید و دی فردا نشد (ص185/2)
نامهای دارم بهار انشا که طبع بلبلش/ چون صریر خامه پیش از خط غزلخوانی کند (ص190/2)
هر کجا پای نهی خاک به زیر قدم است/ ما نرفتیم به جایی که رسیدن نرسد (ص210/2)
ز محو جلوه مجو لذت شناسایی/ که چشم آینه را بهرۀ نظر نبود (ص215/2)
غنیمت است دمی چند مشق ناله کنیم/ قفس به صفحۀ مسطر کشیده میماند (ص217/2)
گرچه هر اول آخر است آخر/ لیک آخر هم اولی دارد (ص218/2)
عیبی بتر از لاف کمالات ندیدیم/ شرمی که لبت تشنۀ تبخال نباشد (ص222/2)
سازیست زندگی که خموشی نوای اوست/ پیش از شنیدنت به دل آواز دادهاند (ص224/2)
خامشی دل چسبیی دارد که تا وا میرسیم/ حرف نامربوط ما را شعر عالی میکند (ص235/2)
مهیای خجالت باش اگر عزم سخن داری/ قلم هر گاه گردد مایل تحریر، تر گردد (ص239/2)
در خور عرض راز دل بخیه گشاست زخم لب/ تا ندرند پردهات پردۀ هیچکس مدر (ص272/2)
مناز بر هنر ای ساده دل که آینهها/ ز دستِ جوهرِ خود خاک کردهاند به سر (ص273/2)
به چشم عبرت اگر بنگری نخواهی دید/ ز جامه جز کفن از خانهها به غیر قبور (ص274/2)
بهرۀ تحقیق از تقلید بردن مشکلست/ خضر نتوان شد، کنی گر جامه و دستار سبز (ص282/2)
جز تجربه سنگ محک عیب و هنر نیست/ رمز کرم و خسّت مردم ز گدا پرس (ص293/2)
شرار کاغذ آتش زده است فرصت عمر/ فشاندن پر ما نیست جز شمار نفس (ص297/2)
علم [و] دانش یکقلم هیچ است و پوچ/ اینقدر میبایدت فهمید و بس (ص301/2)
مقیم منزل تحقیق گشتن آسان نیست/ بده غبار دو عالم به باد جستن خویش (ص306/2)
خموش گشتم و سیر بهار دل کردم/ در بهشت گشودم چو لب ز بستن خویش (ص306/2)
با هر کمالت اندکی دیوانگی خوش است/ گیرم که عقل کل شدهای بیجنون مباش (ص311/2)
به گرد عالم کمفرصتی وطن داریم/ شرر خوش است به پرواز آشیان سازش (ص333/2)
چراغ مطلب نایاب ما روشن نمیگردد/ نفس تا چند باید سوخت در وهم تک و پویش (ص341/2)
سماجت پیشه یکسر منع را ترغیب میداند/ مگس هنگام راندن بیشتر میگردد ابرامش (ص343/2)
گر نیی عین تماشا حیرت سرشار باش/ سر به سر دلدار یا آیینۀ دلدار باش (ص344/2)
تلاش منصب عزت ندارد حاصلی دیگر/ همین رنج خمیدن میکند بر دوش مزدورش (ص348/2)
درین زمانه ز علم و هنر که میپرسد/ دو خر گواه کمالت بس است انسان باش (ص354/2)
در عالمی که دعوی تحقیق باطل است/ صدق مقال ماست همان ترجمان لاف (ص376/2)
در شکایتنامهام چون کاغذِ آتشزده/ نقطه پر پیدا کند تا نامهبر پیدا کنم (ص411/2)
اسمیم بیمسمی دیگر چه وانماییم/ در چشمهسار تحقیق آبی که نیست ماییم (ص421/2)
در زندگی مطالعۀ دل غنیمت است/ خواهی بخوان و خواه مخوان ما نوشتهایم (ص440/2)
چو عمر رفته ندارم امید برگشتن/ غنیمت است که گاهی به یاد میآیم (ص443/2)
بر که نالم از عقوبتهای بیداد امل/ آه از امروزی که صرف فکر فردا میکنم (ص451/2)
شعور عالم رنگم به آسانی نشد حاصل/ صفاها باختم تا محرم زنگار گردیدم (ص453/2)
جز فنا گویند رنج زندگی را چاره نیست/ از چه یارب تشنۀ این درد بیدرمان شدیم (ص463/2)
سیر دو عالم کردیم لیکن/ جایی نرفتیم کز خود برآییم (ص468/2)
ماضی و مستقبل من حال گشت از بیخودی/ رفتم امروز آنقدر از خود که چون فردا شدم (ص496/2)
کسی به فهم کمالم دگر چه پردازد/ ز فرق تا به قدم عیبم این هنر دارم (ص514/2)
قدردانی در بساط امتیاز دهر نیست/ ورنه من در مکتب بیدانشی علامهام (ص530/2)
فکر استعداد خود کن فیض حرفی بیش نیست/ صبح بهر عالمی صبح است و بهر شام، شام (ص555/2)
من و دلبر به هم نقشی ببستیم از همآغوشی/ ز نقاشِ ازل زین رنگ یک تصویر میخواهم (ص561/2)
امروز هیچکس نیست شایستۀ ستودن/ مضمون تهمتی چند با ناقصان چه بندیم (ص580/2)
از بس رواج دارد افسانههای باطل/ چون حرف حق درین بزم تلخیم گرچه قندیم (ص580/2)
شیرینی هوسها فرهاد کرد ما را/ فرصت به جانکنی رفت دل از جهان نکندیم (ص580/2)
دیگ زهدی در ادبگاه خموشی پختهام/ زیر سرپوش حباب از گنبد عمامهام (ص584/2)
قابلیت گِل سرمایۀ استعداد است/ رنگ کو تا طرف سیلی استاد کنم (ص595/2)
ما را به رمز اعجاز لعل تو آشنا کرد/ شاید مسیح باشد پیغمبر تبسم (ص622/2)
کوری از آن به است که بینی خطای کس/ کر باش و حرف عیب شنیدن هنر مکن (ص644/2)
ادب پروردۀ تسلیم دیرستان انصافم/ دل آتشخانهای دارد که میباید پرستیدن (ص657/2)
زندگانی دامگاه اینقدر تزویر نیست/ از شمار سبحۀ زاهد عرق ریز است دین (ص661/2)
جایی که بود پیش بری پیش نبردن/ مفت تو اگر پیش بری پیش نبردن (ص669/2)
درین گلزار ممکن نیست از تحقیق گلچیدن/ ز دامان زمین یک چشم حیران گیر تا گردون (ص670/2)
در این غمکده کس ممیراد یارب/ به مرگی که بی دوستان زیستم من (ص671/2)
ز مشت خاک غیر از سجده کاری برنمیآید/ عبادت کن عبادت کن عبادت کن عبادت کن (ص675/2)
به غیر از معنی خواری ندارد نقد، تحصیلی/ کتابِ حرص را شیرازه از مدِّ نظر کردن (ص685/2)
رنگِ قبول حوصلۀ عجز ناز کیست/ ای سایه ترک مکرمت آفتاب کن (ص686/2)
پیری چو صبح شبهۀ آثارِ زندگیست/ این نسخه را به نقطۀ شک انتخاب کن (ص686/2)
تا جوهر آیینهام از پرده برون ریخت/ عیب همه کس گشت نهان در هنر من (ص694/2)
صنعتِ پیری مرا نقاشِ حسرتخانه کرد/ چون صدف صد رنگ خون خوردم ز دندان ریختن (ص695/2)
با کج آهنگان همان ساز کجی زیبنده است/ راستی اینجا نمیباشد بجز تیر و سنان (ص706/2)
آن هوس منزل که باغ جنتش نامیدهاند/ رنگها چیده است لیکن در غبارِ وهم و ظن (ص708/2)
فکر معنیهای نازک دستگاه حیرت است/ چینی دل بیصدا گردید از آن موی میان (ص721/2)
حسن و هزار نسخۀ نیرنگ در بغل/ ما و دلی و یک ورق انشای آینه (ص755/2)
ای ناله خاموش در خانه کس نیست/ یک حرف گفتیم افسانه کوتاه (ص759/2)
دل چو روشن شد هنرها محو حیرت میشود/ موج جوهر کم زند بال و پر اندر آینه (ص771/2)
تا چند ناز غازه و رنجِ حنا کشی/ نقاشِ قدرتی اگر از رنگ پا کشی (ص806/2)
ناراستی از جادۀ فهمت بدر انداخت/ بودی خط تحقیق و به مسطر ننشستی (ص832/2)
بیتأمل نمیشود تحقیق/ زانکه فهم حقیقت ست دقیق (ص44/3)
تو سخن، من سخن، زمانه سخن/ همه را علت و بهانه سخن
هر چه از عقل و نفس و جان و تن است/ نیست چیزی دگر همین سخن است (ص91/3)
از مگس بر هما مگیر قیاس/ عشق را فارغ از هوس بشناس (ص123/3)
پس چه ماضی کدام مستقبل/ مفکن در بنای حال خلل (ص129/3)
از زیانگاه نام و ننگ برآ/ شیشه باری ازین دو سنگ برآ (ص138/3)
سعی مردان عرصۀ توفیق/ فهم کن زین مراتب تحقیق (ص214/3)
هر که را کار اصل در نظرست/ فرع یکسر جنون و دردسرست (ص323/3)
به خلوتگاه دل چندی وطن کن/ توکل را انیس خویشتن کن (ص449/3)
به قدر جهد هر کس مزدیاب است/ خوش آن جهدی که منظورش ثواب است (ص456/3)
ز یک تار این جمله آهنگهاست/ ز یک موج آب این همه رنگهاست (ص657/3)
به جای می ناب، غم میخورم/ گرت نیست باور، قسم میخورم (ص674/3)