گزیده ای از دیوان بیدل دهلوی، حمیدرضا قلیچ خانی

هنگامی که دیوان سه جلدی بیدل دهلوی را در سال های 87-88 می خواندم، بیت هایی که به نظرم زیباتر بودند را یادداشت کردم و این نوشته، حاصلِ آن است. شماره ای که پس از هر بیت آمده، اشاره به مجلد و صفحۀ بیت دارد بر اساس: کلیات بیدل، اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی، نشر الهام، 1376، تهران

گلچینِ سروده های بیدل، بی شرح و تفسیر:

دستگاه لاف بسیار است، اما مرد کو/ آبروی ذوالفقار از سعی دست حیدر است (ص115)

چو من دیگر سپند آهنین جانی نمی‏باشد/ در این مجمر به خاموشی به سر بردن هنر دارد (ص119)

شنیدن جمله دیدن دارد اما کیست تا فهمد؟/ که هستی داشت بیماری و مردن بود درمانش (ص141)

بر زبان حرف نسب راندن دلیل ابلهی است/ لاف عزت چون نگین تا کی ز نام دیگران (ص158)

فنا ز عین بقا گل کند؟ محال است این/ مگر خیال، که گویند عارفان حادث (ص182)

گل مراد در آغوش خویش می‏یابی/ چو غنچه دانی اگر دارد انتظار چه حظ (ص192)

ز سعد و نحس میندیش اگر تو را خردی است/ چو طفل چند کنی فکر جمعه و شنبه (ص200)

غفلت‏زده در عرصۀ تحقیق دویدی/ آیینه جلا دادی و جز رنگ ندیدی (ص216)

خلقی است خودستای زر و مال داشتن/ زین داشتن که بایدش آخر گذاشتن (ص223)

عشق باقی و مابقی فانی/ این زمان کو ایاز و کو محمود؟ (ص259)

از عدم می‏رویم سوی عدم/ پس کدام آرزو، کجاست مراد؟ (ص265)

بیدل امشب بتی به جلوه رسید/ اولش مِهر بود و آخر ماه

حرف نامش اگر کنی تکرار/ گل کند لااله‏الاالله (ص313)

زاهدان کوسه را ساز بزرگی ناقص است/ ریش هم می‏باید اینجا درخور دستارها (ص336)

می‏دهد زخم دل از بیداد شمشیرت نشان/ می‏توان فهمید مضمونِ کتاب از باب‏ها (ص339)

زندگی موضوع اضداد است صلح اینجا کجاست/ با نفس باقی‏ست تا قطع نفس پرخاش ما (ص344)

نیاز و ناز با هم بس که یک رنگند در گلشن/ ز بوی غنچه نتوان فرق کرد آواز بلبل را (ص349)

تپش‏های نفس از پردۀ تحقیق می‏گوید/ که تا از خود اثر داری نخواهی آرمید اینجا (ص364)

به سر بردیم در شغل تأسّف مدت هستی/ رهی کردیم چون مقراض قطع از لب گزیدن‏ها (ص383)

یارب از سعی بی‏اثر تا چند/ آب کوبد کسی به هاون‏ها (ص392)

طبع دون از ره تقلید به نیکان نرسد/ پای اگر خواب کند چشم نخوانند او را (ص426)

در طریق نفع خود کس نیست محتاج دلیل/ بی عصا راه دهن معلوم باشد کور را (ص436)

جاهل از جمع کتب صاحب معنی نشود/ نسبتی نیست به شیرازه سخندانی را (ص438)

ز پیدایی به نام محض چون عنقا قناعت کن/ فراغ اینجا کسی دارد کزین عنوان شود پیدا (ص435)

تا تقاضا به میان آمده، مطلب رفته‏ست/ نیست غیر از کف افسوس‏طلب‏ها، لب‏ها (ص451)

از شکست ما صدای شکوه نتوان یافتن/ شیشه اینجا می‏گشاید لب به تحسین سنگ را (ص452)

دردسر زبان مده از حرف نارسا/ از خم برون میار می نارسیده را (ص455)

خیال‏آبادِ یکتایی قیامت عالمی دارد/ که هر جا وارسی باید پرستیدن همین خود را (ص477)

کارها داریم بیش از رنج دنیا، چاره نیست/ احتیاج است آن که رغبت می‏کند اکراه را (ص465)

حسد تا کی تعصب چند اگر درد دلی داری/ نیاز زاهدان بیخبر کن درد دینی را (ص469)

حدیث نرم نمی‏آید از زبان درشت/ شرارخیز بود طبع سنگ خارا را (ص472)

به سخن کشف معمای عدم ممکن نیست/ خامشی نیز نفهمید کلام دل ما (ص473)

شبنم، وصال گل طلبید آب شد ز شرم/ از هر که هر چه می‏طلبی این چنین طلب (ص507)

بیدل خراش، چهرۀ اقبال شهرت است/ عبرت ز کارخانۀ نقش نگین طلب (ص507)

به خامشی طلب از لعل یار کام امید/ که بوسه رو ندهد تا به هم نیاری لب (ص516)

چون خطِ پرگار عمری شد که سر تا پا خمیم/ ابتدای ما به فکر انتها افتاده است (ص518)

نیستی شاید به داد اضطراب ما رسد/ شعله را بی‏سعی خاکستر تسلی مشکل است (ص523)

در دوستان شکایت هنگامه گرم دارد/ هر جا خموشیی هست از شکوه، بی‏دماغی است (ص531)

درین هوسکده هر کس بضاعتی دارد/ دعاست مایۀ جمعی که دستشان خالی است (ص544)

در مشرب زن و از قید مذاهب بگریز/ عافیت نیست در آن بزم که سازش جنگ است (ص555)

بی‏وجود ما همین هستی عدم خواهد شدن/ تا درین آیینه پیداییم عالم عالم است (ص556)

تقلید محال است برد لذت تحقیق/ نعمت چو زبان بر نگوارد به سر انگشت (ص570)

معنی اقبال و ادبار جهان فهمیدنی است/ با وجود گنج در دست است عریان پشت دست (ص573)

اهل دنیا عاشق جاهند از بی‏دانشی/ آتشِ سوزان به چشم کودک نادان زر است (ص579)

حیف اوقاتی که صرف کوشش بیجا شود/ تیشه عمری نوحه بر جان کندن فرهاد داشت (ص588)

مرد را کسب هنر دام ره آزادگی است/ موج جوهر آب جوی تیغ را زنجیر پاست (ص595)

مه و سال و شب و روزت مجازی است/ حقیقت نه زمان دارد نه ساعات (ص600)

نه ذوق هنر دارم و نه محو کمالم/ مجنون توأم دانش و فرهنگ من این است (ص605)

هر که رفت از خود به داغی تازه‏ام ممتاز کرد/ آتش این کاروان‏ها جمله بر جان من است (ص620)

چیست نقد شعله غیر از سعی خاکستر شدن/ سال و ماه زندگانی مدت جان کندن است (ص621)

لاف هنر بیهده‏ست تا ننمایی عمل/ تیغ نگردد چنار گر همه تن جوهر است (ص624)

رنج خفت مکش از خلق به اظهار کمال/ نزد این طایفه بی‏عیب نبودن هنر است (ص638)

شنیدنی است سرانجام کار دیدن‏ها/ نگه به گوش بدل کن که عالم آواز است (ص653)

جان کنی در عجز و طاقت ناگزیر آدمی است/ از نگین تا قبر، این فرهاد کندن داشته است (ص685)

گر همه حرفِ حق است آن دم که گفتی باطل است/ هر چه بیرون آمد از لب، خارج‏آهنگِ دل است (ص689)

یک جهان فضل و هنر خاک ره آگاهی است/ جوهر آینه‏ها فرش گلستان صفاست (ص715)

عمرها شد بر خط پرگار جولان می‏کنیم/ رفتن ما آمدن‏ها، آمدن‏ها، رفتن است (ص728)

رندان مشکیبید ز معشوقۀ فربه/ کاین شکل دلاویز سراپاش سرین است (ص741)

ما هیچکسان، بیهده مغرور کمالیم/ گر ذرّه به افلاک پرد در چه حساب است (ص747)

حرص حصول مطلب، بی‏نشئۀ جنون نیست/ از لب دو گام پیش است در عرصۀ دعا دست (ص752)

تا ابد شهرت عنقا نپذیرد تغییر/ ملک جاوید بقا هیچ نبودن بوده‏ست (ص754)

طفل بازی‏گوش نسیانگاه سعی غفلتیم/ هر چه خواندیم از دبیرستان عبرت، یاد نیست (ص757)

نقشِ مردی آب شد از ننگ این زن طینتان/ کز نتایج ریش می‏زایند از بس ماده‏اند (ص783)

گر به شهرت مایلی با بی‏نشانی ساز کن/ دهر نتواند نمودن آنچه عنقا وانمود (ص788)

از قبول خلق نتوان زحمت منت کشید/ ای خوش آن سازی که قابل نغمۀ تحسین نشد (ص793)

امروز ناقصان به کمالی رسیده‏اند/ کز خودسری به حرفِ سلف خط کشیده‏اند (ص806)

دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست/ شیر می‏غرند و چون وا می‏رسی بزغاله‏اند (ص813)

زمان فرصت هر چیز مغتنم شمرید/ که تا به حشر نخواهد شد آنچه اکنون شد (ص835)

خاطر نازک ما ایمن از آفات نشد/ سنگ در کارگه شیشه‏گران می‏باشد (ص859)

دوستان کامروز بهر آشنا جان می‏دهند/ گر بیفتد احتیاج از خویش هم بیگانه‏اند (ص864)

قابل شایستگی چیزی به از تسلیم نیست/ سجده گر خود سهو هم باشد عبادت می‏شود (ص865)

دور شکم اهل دول بین و دهل زن/ کاین طایفه را تخم امل حامله دارد (ص867)

قانون خیر باد جهان ساز مفلسی است/ هر جا رسید از کف خالی دعا رسید (ص871)

چه لازم تنگ گیرد آسمان ارباب معنی را/ شکنج ما همان مضمون که نتوان بست، بس باشد (ص884)

تو در آغوش بی‏پروای دل گنجیده‏ای، ورنه/ در این دقت سرا امید گنجیدن نمی‏گنجد (ص888)

موج از بی‏طاقتی‏ها کرد ایجاد حباب/ بسمل ما را تپش زد بر پر پروازبند (ص893)

کشیدی سر به جیب اما نبردی بوی تحقیقی/ هنوز آیینه صیقل خواه زانوی تو می‏آید (ص12/2)

به گمنامی قناعت کن که جاه بی‏حیا طینت/ به سرها چرم گاوی می‏کشد تا کوس می‏سازد (ص14/2)

سهل است گذشتن ز هوس‏های دو عالم/ گر مرد رهی یک دو قدم درگذر از خود (ص18/2)

سخن در پرده خون سازی به است از عرض اظهارش/ که از تحسین این بی‏دانشان دشنام می‏خیزد

(ص25/2)

خانه‏داری دیگر و صحرانوردی دیگر است/ تاب دلتنگی ندارد آنکه مجنون می‏شود (ص38/2)

فرصت ناز غنیمت شمر ای شوخ، مباد/ حسن تابد سر الفت ز خط و ریش شود (ص42/2)

جنس بازار وفا رنگ نمی‏گرداند/ دل چه مقدار گران گشت که ارزان کردند (ص43/2)

از اهل دول حیا مجویید/ اخلاق کجاست، منصب آمد (ص57/2)

نشود مقلّد راز دل به هوس محقق مستقل/ ز غرور اگر همه ناوکت به نشان رسد که خطا کند (ص57/2)

ساز عمر رفته جز افسوس آهنگی نداشت/ زان همه خوابی که من دیدم همین افسانه ماند (ص60/2)

مرگ صاحب دل جهانی را دلیل کلفت است/ شمع چون خاموش گردد داغ محفل می‏شود (ص66/2)

عِرض اهل هنر نگه دارید/ پیش طاووس نام پا مبرید (ص74/2)

نمی‏باشد ز هم ممتاز نقصان و کمال اینجا/ خط پرگار در هر ابتدایی انتها دارد (ص82/2)

ماضی از مستقبل این انجمن پر می‏زند/ آنچه پیش چشم می‏آرند از دل برده‏اند (ص85/2)

هر کجا رفتم نرفتم نیم گام از خود برون/ صد قیامت رفت و امروزِ مرا فردا نکرد (ص130/2)

می چاره‏گر کلفت زهّاد نگردید/ توفان مگر از عهدۀ مذهب به درآید (ص131/2)

از نغمۀ تحقیق صدایی نشنیدیم/ فریاد که ساز همه خاموش برآمد (ص133/2)

عاشقان پر بی‏کس‏اند، از درد نومیدی مپرس/ حلقه را از شوخ چشمی، جا برون در بود (ص141/2)

خموشی‏ام به کمالی‏ست کز هجوم شکست/ صدا چو رنگ ز مینای من جدا نشود (ص144/2)

هر چه دارد محفل تحقیق امروزست و بس/ خاک بر فرق دو عالم دی و فردا کرده‏اند (ص144/2)

عروج عالم اقبال زندگی دردست/ نفس به عالم دیگر رسد چو آه شود (ص156/2)

شرم کم دارد ز ناموس عدم/ هر که طومارِ نسب وا می‏کند (ص166/2)

ز نام جاه حذر کن مباد نقش نگینش/ به نقب قبر کشد تا هوس به کندنش افتد (ص169/2)

آخر پی تحقیق به جایی نرساندم/ بیرونم از این دشت اقامت هوسی برد (ص179/2)

آتش فکر قیامت در قفا افتاده است/ صد هزار امروز دی گردید و دی فردا نشد (ص185/2)

نامه‏ای دارم بهار انشا که طبع بلبلش/ چون صریر خامه پیش از خط غزلخوانی کند (ص190/2)

هر کجا پای نهی خاک به زیر قدم است/ ما نرفتیم به جایی که رسیدن نرسد (ص210/2)

ز محو جلوه مجو لذت شناسایی/ که چشم آینه را بهرۀ نظر نبود (ص215/2)

غنیمت است دمی چند مشق ناله کنیم/ قفس به صفحۀ مسطر کشیده می‏ماند (ص217/2)

گرچه هر اول آخر است آخر/ لیک آخر هم اولی دارد (ص218/2)

عیبی بتر از لاف کمالات ندیدیم/ شرمی که لبت تشنۀ تبخال نباشد (ص222/2)

سازی‏ست زندگی که خموشی نوای اوست/ پیش از شنیدنت به دل آواز داده‏اند (ص224/2)

خامشی دل چسبیی دارد که تا وا می‏رسیم/ حرف نامربوط ما را شعر عالی می‏کند (ص235/2)

مهیای خجالت باش اگر عزم سخن داری/ قلم هر گاه گردد مایل تحریر، تر گردد (ص239/2)

در خور عرض راز دل بخیه گشاست زخم لب/ تا ندرند پرده‏ات پردۀ هیچکس مدر (ص272/2)

مناز بر هنر ای ساده دل که آینه‏ها/ ز دستِ جوهرِ خود خاک کرده‏اند به سر (ص273/2)

به چشم عبرت اگر بنگری نخواهی دید/ ز جامه جز کفن از خانه‏ها به غیر قبور (ص274/2)

بهرۀ تحقیق از تقلید بردن مشکل‏ست/ خضر نتوان شد، کنی گر جامه و دستار سبز (ص282/2)

جز تجربه سنگ محک عیب و هنر نیست/ رمز کرم و خسّت مردم ز گدا پرس (ص293/2)

شرار کاغذ آتش زده است فرصت عمر/ فشاندن پر ما نیست جز شمار نفس (ص297/2)

علم [و] دانش یکقلم هیچ است و پوچ/ این‏قدر می‏بایدت فهمید و بس (ص301/2)

مقیم منزل تحقیق گشتن آسان نیست/ بده غبار دو عالم به باد جستن خویش (ص306/2)

خموش گشتم و سیر بهار دل کردم/ در بهشت گشودم چو لب ز بستن خویش (ص306/2)

با هر کمالت اندکی دیوانگی خوش است/ گیرم که عقل کل شده‏ای بی‏جنون مباش (ص311/2)

به گرد عالم کم‏فرصتی وطن داریم/ شرر خوش است به پرواز آشیان سازش (ص333/2)

چراغ مطلب نایاب ما روشن نمی‏گردد/ نفس تا چند باید سوخت در وهم تک و پویش (ص341/2)

سماجت پیشه یکسر منع را ترغیب می‏داند/ مگس هنگام راندن بیشتر می‏گردد ابرامش (ص343/2)

گر نیی عین تماشا حیرت سرشار باش/ سر به سر دلدار یا آیینۀ دلدار باش (ص344/2)

تلاش منصب عزت ندارد حاصلی دیگر/ همین رنج خمیدن می‏کند بر دوش مزدورش (ص348/2)

درین زمانه ز علم و هنر که می‏پرسد/ دو خر گواه کمالت بس است انسان باش (ص354/2)

در عالمی که دعوی تحقیق باطل است/ صدق مقال ماست همان ترجمان لاف (ص376/2)

در شکایت‏نامه‏ام چون کاغذِ آتش‏زده/ نقطه پر پیدا کند تا نامه‏بر پیدا کنم (ص411/2)

اسمیم بی‏مسمی دیگر چه وانماییم/ در چشمه‏سار تحقیق آبی که نیست ماییم (ص421/2)

در زندگی مطالعۀ دل غنیمت است/ خواهی بخوان و خواه مخوان ما نوشته‏ایم (ص440/2)

چو عمر رفته ندارم امید برگشتن/ غنیمت است که گاهی به یاد می‏آیم (ص443/2)

بر که نالم از عقوبت‏های بیداد امل/ آه از امروزی که صرف فکر فردا می‏کنم (ص451/2)

شعور عالم رنگم به آسانی نشد حاصل/ صفاها باختم تا محرم زنگار گردیدم (ص453/2)

جز فنا گویند رنج زندگی را چاره نیست/ از چه یارب تشنۀ این درد بی‏درمان شدیم (ص463/2)

سیر دو عالم کردیم لیکن/ جایی نرفتیم کز خود برآییم (ص468/2)

ماضی و مستقبل من حال گشت از بیخودی/ رفتم امروز آن‏قدر از خود که چون فردا شدم (ص496/2)

کسی به فهم کمالم دگر چه پردازد/ ز فرق تا به قدم عیبم این هنر دارم (ص514/2)

قدردانی در بساط امتیاز دهر نیست/ ورنه من در مکتب بی‏دانشی علامه‏ام (ص530/2)

فکر استعداد خود کن فیض حرفی بیش نیست/ صبح بهر عالمی صبح است و بهر شام، شام (ص555/2)

من و دلبر به هم نقشی ببستیم از هم‏آغوشی/ ز نقاشِ ازل زین رنگ یک تصویر می‏خواهم (ص561/2)

امروز هیچکس نیست شایستۀ ستودن/ مضمون تهمتی چند با ناقصان چه بندیم (ص580/2)

از بس رواج دارد افسانه‏های باطل/ چون حرف حق درین بزم تلخیم گرچه قندیم (ص580/2)

شیرینی هوس‏ها فرهاد کرد ما را/ فرصت به جان‏کنی رفت دل از جهان نکندیم (ص580/2)

دیگ زهدی در ادبگاه خموشی پخته‏ام/ زیر سرپوش حباب از گنبد عمامه‏ام (ص584/2)

قابلیت گِل سرمایۀ استعداد است/ رنگ کو تا طرف سیلی استاد کنم (ص595/2)

ما را به رمز اعجاز لعل تو آشنا کرد/ شاید مسیح باشد پیغمبر تبسم (ص622/2)

کوری از آن به است که بینی خطای کس/ کر باش و حرف عیب شنیدن هنر مکن (ص644/2)

ادب پروردۀ تسلیم دیرستان انصافم/ دل آتشخانه‏ای دارد که می‏باید پرستیدن (ص657/2)

زندگانی دامگاه اینقدر تزویر نیست/ از شمار سبحۀ زاهد عرق ریز است دین (ص661/2)

جایی که بود پیش بری پیش نبردن/ مفت تو اگر پیش بری پیش نبردن (ص669/2)

درین گلزار ممکن نیست از تحقیق گلچیدن/ ز دامان زمین یک چشم حیران گیر تا گردون (ص670/2)

در این غمکده کس ممیراد یارب/ به مرگی که بی دوستان زیستم من (ص671/2)

ز مشت خاک غیر از سجده کاری برنمی‏آید/ عبادت کن عبادت کن عبادت کن عبادت کن (ص675/2)

به غیر از معنی خواری ندارد نقد، تحصیلی/ کتابِ حرص را شیرازه از مدِّ نظر کردن (ص685/2)

رنگِ قبول حوصلۀ عجز ناز کیست/ ای سایه ترک مکرمت آفتاب کن (ص686/2)

پیری چو صبح شبهۀ آثارِ زندگی‏ست/ این نسخه را به نقطۀ شک انتخاب کن (ص686/2)

تا جوهر آیینه‏ام از پرده برون ریخت/ عیب همه کس گشت نهان در هنر من (ص694/2)

صنعتِ پیری مرا نقاشِ حسرت‏خانه کرد/ چون صدف صد رنگ خون خوردم ز دندان ریختن (ص695/2)

با کج آهنگان همان ساز کجی زیبنده است/ راستی اینجا نمی‏باشد بجز تیر و سنان (ص706/2)

آن هوس منزل که باغ جنتش نامیده‏اند/ رنگ‏ها چیده است لیکن در غبارِ وهم و ظن (ص708/2)

فکر معنی‏های نازک دستگاه حیرت است/ چینی دل بی‏صدا گردید از آن موی میان (ص721/2)

حسن و هزار نسخۀ نیرنگ در بغل/ ما و دلی و یک ورق انشای آینه (ص755/2)

ای ناله خاموش در خانه کس نیست/ یک حرف گفتیم افسانه کوتاه (ص759/2)

دل چو روشن شد هنرها محو حیرت می‏شود/ موج جوهر کم زند بال و پر اندر آینه (ص771/2)

تا چند ناز غازه و رنجِ حنا کشی/ نقاشِ قدرتی اگر از رنگ پا کشی (ص806/2)

ناراستی از جادۀ فهمت بدر انداخت/ بودی خط تحقیق و به مسطر ننشستی (ص832/2)

بی‏تأمل نمی‏شود تحقیق/ زانکه فهم حقیقت ست دقیق (ص44/3)

تو سخن، من سخن، زمانه سخن/ همه را علت و بهانه سخن

هر چه از عقل و نفس و جان و تن است/ نیست چیزی دگر همین سخن است (ص91/3)

از مگس بر هما مگیر قیاس/ عشق را فارغ از هوس بشناس (ص123/3)

پس چه ماضی کدام مستقبل/ مفکن در بنای حال خلل (ص129/3)

از زیانگاه نام و ننگ برآ/ شیشه باری ازین دو سنگ برآ (ص138/3)

سعی مردان عرصۀ توفیق/ فهم کن زین مراتب تحقیق (ص214/3)

هر که را کار اصل در نظرست/ فرع یکسر جنون و دردسرست (ص323/3)

به خلوتگاه دل چندی وطن کن/ توکل را انیس خویشتن کن (ص449/3)

به قدر جهد هر کس مزدیاب است/ خوش آن جهدی که منظورش ثواب است (ص456/3)

ز یک تار این جمله آهنگ‏هاست/ ز یک موج آب این همه رنگ‏هاست (ص657/3)

به جای می ناب، غم می‏خورم/ گرت نیست باور، قسم می‏خورم (ص674/3)




Powered By Persian E107 © 2005-2009